&

میخواستم سر تاریخ اخرین پستی که پارسال گذاشتم بنویسم ولی الان مینویسماز اینکه اینکه یکسالی که گذشت من سرباز بودماول شهریور اعزام شدیمکلی پسر کچل به هوای خدمت سربازی سوار چندتا اتوبوس شدیم و راه افتادیمبعد ۸ ساعت رسیدیم پادگان آموزشی ،وقتی پیاده شدیم و کلی سوال تو سرمون بود که باید به جوابش میرسیدیموارد شدیمدسته دسته میرفتیم برای انجام مراحلهر قسمت کلی فرم میدادن که پر کنیمچند دقیقه یک نفر توضیح میداد و فرم ها پخش میشدنبعد از گذشت همه اینا یه شام ساده سربازی دادن و رفتیم بخوابیمفرداش رو تقسیم استحقاقی سربازی بود لباس و پتو کلی چیز دیگه دادنپوشیدیمچقدر لباسامون گشاد و دست و پاگیر بودبعد پوشیدن لباسا دیگه شروع شداز کلاسهای تئوری تا تمرین صف جمعروزا و ساعت ها اسلحه بدست رژه میفتیم و توی گرمای شهریور سیاه میشدیمرسید به ترخیص و آمادگی قسمت دومده روز اموزشی دوم و امادگی قسمت سوماز قسمت سوم دیگه قضیه جدی تر بودخلاصه با تمام سختی های موجود و با همه رفت و امد ها و اعصاب خردی هایی که داشت بالاخره امروز بصورت کامل تسویه کردم و منتظرم کارتم بیادتو این مدت خیلی چیزا یاد گرفتمبخش بزرگی از اون میتونه تو کلمه « صبر » خلاصه بشهیا اینکه ادم باید چیزایی که دوست داره خیلی وقتا رها بکنه و ببینه که از دست دادن چه شکلیهکلی حرف هست واسه گفتن ولی اینجا جاش نیستدر نهایت دیگه سربازیم تموم شد و بالاخره پشت سر گذاشتمشخوشحالم خیییلی خوشحال... + نوشته شده در  چهارشنبه دوازدهم مرداد ۱۴۰۱ساعت 0:30&nbsp توسط متهم  |  & ...ادامه مطلب

تورو به خداخواهش میکنمالتماست میکنم بیا بگو دروغه و تو حالت خوبهمن که همه خواستم از این جهان تو بودیمن هر روز امار بازدید این وبلاگو بخاطر تو چک میکردممن هر روز به عشق اینکه یبار بهم پیام بدی صبح تا شب منتظر میموندم الان باید ببینم تو رفتی؟الان باید بفهمم تو چند روز دیگه نیستی؟الان باید بفهمم دیگه منتظرت نباشم؟؟؟من طاقت ندارم التماس میکنم بیا باهام حرف بزن + نوشته شده در  شنبه پانزدهم مرداد ۱۴۰۱ساعت 17:16&nbsp توسط متهم  |  & ...ادامه مطلب

الی دلم برات خیلی تنگ شدهحالا که مطمئنم دیگه به این وبلاگ سر نمیزنی میگمدلم برات خییلی تنگ شدهاون قدری که راه نفس کشیدن ندارمچرا زودتر بهت نگفتم ؟چرا نگفتم بهت از همه اون رویاهایی که باتو داشتم؟الان که اینقدر دیر شده زبون باز کنم که چی؟؟دلم یه معجزه غیر ممکن میخواداینکه بفهمم تو زنده ای ..واقعا تو ذهنم نمیگنجه درمورد تو از خدابیامرز استفاده کنمغرق ارامش باشی الی نازم.. + نوشته شده در  دوشنبه هفدهم مرداد ۱۴۰۱ساعت 3:42&nbsp توسط متهم  |  & ...ادامه مطلب

از دید مثبت به قضیه نگاه کردنچیزی که من هیچ وقت بلد نبودم و یاد نگرفتممن توی ناخودآگاهم فقط بلدم از قضیه فرار کنمیه فیلم کوتاه بود از اینکه یه بچه کوچیک از افتادن دایناسور توی اب گریه اش میگیرهبا خودم اون لحظه گفتم اگه من کنار بچه بودم میگفتم خب بیا کانال رو عوض کنیم یه چیز بامزه و شاد ببینیم که حالت بهتر بشهولی مامانش بهش گفت حال دایناسور الان خوبهفرار نکردن از چیزی که جلوشون بودنرفتن یه کانال دیگه چیزای بهتر ببیننیه جور دیگه ای نگاه کردنبه خوب شدن و حال خوب دایناسور دقت کردن اینکه بتونی یه جور دیگه به مسائل نگاه کنی فقط فرار رو به موندن ترجیح ندیاینکه سعی نکنی اون مسئله یا دغدغه ای که داری فقط تموم بشه تا خلاص بشی + نوشته شده در  چهارشنبه ششم مرداد ۱۴۰۰ساعت 0:57&nbsp توسط متهم  |  & ...ادامه مطلب

در دقایق ابتدایی اولین روز 26 سالگی الان چند ساله همین موقع یه نگاهی به خودم میندازم و میبینم جایی که ایستادم اصلا جای مناسبی نیستیکم بیشتر که فکر میکنم میبینم تقصیر خودم بودهاز جهل و تنبلی و همه اینا & ...ادامه مطلب

الان بعد از سال ها برای وبلاگی که قبلا میخوندم نظر گذاشتمدلم برای نظر گذاشتن برای اینکه تند تند چک کنم ببینم خونده تایید شده یا نهمهم تر از همه اینکه زیرش پاسخ داده یا نهبرای همه اینا تنگ شدهدلم اون ح & ...ادامه مطلب

خیلی وقتا ادم از رفتارای تندی که با بقیه داشته پشیمون میشه
یه وقتایی هم از رفتار خودش شرمنده میشه
شرمندگی خیلی بدتر از پشیمونیه
من همین جا از تمام کسایی که با رفتارای تندم باعث رنجش و ناراحتیشون شدم معذرت میخوام
هرچند که اینجارو نمیبینن و هرچند که رفتار زشتم اثرش رو گذاشته

& ...

خب خیلیا واسه باغشون زحمت میکشن بدون هیچ گناهی تگرگ میزنه باغشون به فنا میره
خب منم یه مشکل کوچولو پیش اومده برام
حتما خیری توش هست
چون وقتی یاد تمام نشدن های گذشته میوفتم میبینم پافشاری من فقط به ضرر خودم تموم شده
تو اینم خدا خودت خیرشو زود بهم نشون بده
من دیگه هیچ کاری نمیکنم

& ...

خیلی وقتا دلم برای حرف زدن تنگ میشه
یکی باشه قشنگ باهاش حرف بزنی
البته بسیار شاکرم که من یه خواهر دارم که خیلی باهم حرف میزنیم
اگه نبود این همه حرفو نمیتونستم به کسی بگم منفجر میشدم

البته تا این چند وقت پیش دوتا از دوستای زمان پیش دانشگاهی رو پیدا کرده بودم

میتونستم باهاشون حرف بزنم

نه هر حرفی رو ولی واسه یکم سبک شدن گزینه بدی نبودن

کلا حرف زدن برای ادم لازمه

ادما باید باهم صحبت کنن

& ...

ادم تجربه بدست میاره ولی به قیمت عمری که بابتش هزینه میکنهمن یکم تجربه پیدا کردمتجربه ای که اگر پنج سال قبل داشتم الان خیلی جلو بودم الان جای دیگری ایستاده بودمو مهمتر اینکه من و چندتا شبیه من تا خودم & ...ادامه مطلب